دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۵۰)
من شيطان را ديدم . از او پرسيدم: بهترين لحظه تسلط تو بر انسان ها چه هنگامي است؟
گفت: آن گاه كه چون برگ كاه اسير امواج عجب و خودخواهي قرار مي گيرند.
جايي كه عقل به كار نايد، ديوانگي بايد.
من بسیاری از کودکان زیرک را دیدم که که به آنان می گفتند: بچه است، نمی فهمد. وقتی نوجوان هم شد، می گفتند: نوجوان است، نمی فهمد. وقتی جوان شد، گفتند: جوان و خام است، نمی فهمد. وقتی بزرگ شد، گفتند: دارد پیر می شود، نمی فهمد ... ... وقتی هم پیر شد، گفتند: پیر است، حالیش نیست، نمی فهمد. فقط وقتی مُرد،آمدند و سر قبرش گفتند: عجب انسان فهمیده ای بود!!
من جابه جایی یک کوه و تغییر مسیر یک روخانه بشکوه را آسان تر از تغییر دادن شخصیت و خوی یک انسان دیدم.
من درختی را دیدم که بر خلاف همه درختان دیگر ،در آن جريان آب نه از ريشه به سوي شاخه ها، كه از سرشاخه ها به سوي ريشه ها جاري بود.
من افرادي را ديدم كه با پول - ابزار مبادله - به جاي كارسازي، بازي مي كردند. اينان تنها به رقم صفرهاي موجودي مي انديشيدند، نه به خاصيت وجودي.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.